مغز جانوران در طی تکامل پیچیده و پیچیدهتر شده و به عالی ترین سطح عملکرد در انسان رسیده است. همانطور که همه میدانیم اصلیترین عنصر تغییر در فرآیند تکامل “انتخاب طبیعی” است.
ژنوم انسان و سایر پریماتها شباهت بسیار زیادی به همدیگر دارد اما عملکرد ذهن این دو باهم بسیار متفاوت است. برخی دانشمندان معتقدند که انتخاب طبیعی نمیتواند به تنهایی شکل دهندهی صفات عالی در انسان باشد و حتماً فرآیندهای دیگری در این تغییر شگرف دخیل بوده اند. تواناییهای مغز انسان بسیار بیشتر از آن است که صرفاً او را به ماشین بقا تبدیل کند. نبوغ، خلاقیت، زیبایی شناسی و موسیقی تقریباً نقشی در بقا به مفهوم کلاسیک آن ندارند. حتی برخی مفاهیم مانند “هم نوع دوستی” و “فداکاری” تناقض آشکاری با شانس بقای هر فرد دارد. یکی از فرضیههایی که اخیراً در این رابطه مطرح شده است، همراهی ویژه فرآیند ” انتخاب جنسی” در تکامل مغز انسان است. در این نوشتار سعی شده تا مفهومی مختصر از این فرضیات ارائه شود.
اصلی ترین خصلتی که انسان را از سایر جانوران جدا میکند مقولهی “زبان و تکلم” است. شروع زندگی گروهی در گونهی انسان، تکلم و برقراری ارتباط را به امری ضروری مبدل ساخت و در ادامه “زبان” شکل گرفت. پس از آن، خط و نوشتار پدید آمد و اینگونه بود که سنگبنای مفهوم فرهنگ شکل گرفت. اما آن مقدار از زبان که انسان در زندگی روزمره خود استفاده میکند با آنچه که واقعاً میتواند از زبان استفاده کند متفاوت است. یادگیری حدود پنج الی ده هزار لغت از هر زبان انسان را قادر می سازد تا بدون مشکل خاصی در میان متکلمین به آن زبان زندگی کند اما در حقیقت هر لغتنامهای به هر زبانی میتواند حدود ده برابر این مقدار لغت را در خود داشته باشد.
آیا تعداد بالای واژگان به خاطر سپرده شده توسط هر شخص شانس بقای او را افزایش میدهد ؟
با قطعیت خوبی میتوانیم پاسخ منفی به سوال چالش برانگیز فوق بدهیم. هر انسان از هجده ماهگی شروع به یادگیری تعداد بسیار زیادی لغت از زبان مادری خود میکند در صورتی که فقط از پنج درصد این دایره واژگان برای اداره زندگی روزمرهی خود استفاده خواهد کرد. فرضیه انتخاب جنسی صفات که نسبت به سایر بخشهای نظریه داروین تا حدودی مغفول واقع شده است تا حدود بسیار زیادی قادر است چالش مذکور را حل کند. در اکثر گونهها پرورش جنین بر عهدهی جنس ماده است و به دلیل هزینهی گزاف شکل دهی به جانداری جدید، جنس ماده بر اساس شاخصهایی جنس نر را برمیگزیند. این شاخصها همان صفات ثانویه جنسی هستند که جاندار نر هزینه سنگینی از لحاظ ماده و انرژی برای این صفات میپردازد و به جاندار ماده این اطمینان را میدهد که جنس نر در سلامت کامل جسمی به سر میبرد و دو جاندار میتوانند موالیدی سالم داشته باشند. بروز صفات جنسی حتی ممکن است شانس بقای جانور را تضعیف کند اما با افزایش شانس تولید مثل موفق و بقای نسل به جای بقای خود فرد، این زیان را جبران میکند. در انسان اما فرآیند انتخاب جفت یا به اصطلاح مناسب تر گزینش همسر دستخوش تغییر شده است. به مرور زمان از نقش کارایی فیزیک بدنی کاسته شده و به نقش کارایی ذهن افزوده شده است. به بیان سادهتر در این فرضیه کارکرد کلمات کمتر مصطلح دایره لغات در ارتباط با جنس مخالف تعریف میشود. افراد با استفاده از لغات مکلفتر و ادبیتر سطح علم، آگاهی و نبوغ خود را نشان میدهند. وسعت دایره لغات شاخص مستقیم نبوغ در نظر گرفته میشود. تظاهرات ذهن سالم جذب کنندهی جنس مخالف است و در این دیدگاه، انتخاب جنسی از مفهوم “دم خوشرنگ طاووس” فراتر میرود. نبوغ فرد به جنس مخالف این اطمینان را میدهد که صلاحیت ادارهی زندگی و تطابق با تغییرات جامعه را دارد و به نوعی تضمین کنندهی موفقیت تولید مثل است. از سوی دیگر ثابت شده است که عفونتهای میکروبی گوناگون روی کیفیت “شناخت” در ذهن فرد اثر میگذارد. یعنی که برخورداری از دایرهی واژگان گسترده معادل سلامت جسمی و عدم ابتلا به عفونت نیز هست.
تا همینجا هم میتوانیم در تعریفمان از فرهنگ تجدید نظر کنیم. فرهنگ دیگر تصادفی و حاصل تکامل جسمی بشر در طول حیات گونهی انسان نیست، بلکه نتیجهی انتخاب جنسی صفات نشانگر نبوغ و سلامت ذهن است.
بررسی ابعاد مغز انسان در ادوار مختلف اطلاعات جالبی در اخیار ما قرار میدهد. در میان دورههای ثبات نسبی ابعاد مغز انسان دو جهش عمده به چشم میخورد. نخستین جهش در اندازهی مغز در دو و نیم میلیون سال پیش رخ داده است. در این زمان انسان Homo habilis نخستین بار از ابزار سنگی استفاده میکند. در این زمان مذکرهایی که از ابزار سنگی بهتر استفاده میکردند و سلاحهای بهتری میساختند بیشتر در معرض توجه مؤنثها قرا میگرفتند واین تواناییها نشاندهنده صلاحیت آنها برای تشکیل خانواده و ادارهی زندگی موفق بوده است. انتخاب جنسی این صفات را برگزید و با بازخورد مثبت، آنها را گسترش داد.
وقوع جهش دوم در ابعاد مغز نیز پانصد هزار سال پیش با ظهور اولین انواع Homo sapiense مصادف است. هوموساپینس نسبت به گونههای قبلی اجتماعیتر بود و در گروههای کوچکی زندگی میکرد. زندگی در گروه، انسان را مستلزم برقراری ارتباط با سایرین میکند و زبان بیش از پیش اهمیت پیدا میکند. در این دوره شکار در گروههای کوچک انجام میشود و در جریان گذاشتن سایر اعضای گروه از برنامهی شکار شانس موفقیت را دو چندان میکند. والدین تجربیات خود را در اختیار فرزندان قرار میدهند و شانس بقای آنها در جهان وحشی افزایش مییابد. مردانی که تکلم بهتری داشتند طی فرآیند انتخاب جنسی گزینش شدند و نسلشان گسترش یافت. به این ترتیب شاهد گسترش و پیچیدگی زبان هستیم و کم کم خط و زبان نیز شکل میگیرند. به این ترتیب طرح اولیه فرهنگ انسانی با همکاری انتخاب طبیعی و جنسی شکل گرفته است.
خود فرآیند انتخاب جنسی در مورد انسان نیز دچار نوعی تکامل شده است. فرآیند انتخاب همسر در انسان نوع متعالی انتخاب جفت در جانوران است. با وجود طیف گستردهی تفاوت فرهنگی بین انسانها، تقریباً در همه جوامع انواعی از معیارهای سختگیرانه برای مقولهی انتخاب همسر وجود دارد. شاخصهایی مانند “زیبایی” نشان دهندهی سلامت جسمی و خصائلی مانند مهربانی، صمیمیت، نبوغ و تعادل روانی نشانگر قدرت تعامل و تطابق با جهان پیرامون است. هدف از همهی این شاخصها داشتن ازدواج موفق و ازدیاد نسل است. تحقیقات گسترده David Buss در دهه هشتاد میلادی که در قالب نظرسنجی از یک جامعه آماری گسترده متشکل از افراد در سن ازدواج بود نشان داد که دو خصلت “مهربانی” و ” نبوغ” در همهی جوامع در صدر اولویتها برای انتخاب زوج، هم در جنس مذکر و هم مؤنث هستند. این دو صفت همان دو صفتی هستند که داروین پیرامون آنها در مورد انسان بسیار بحث کرده است. با وجود شباهت بسیار بین انسانها و پریماتها، رفتارهای نوع دوستانه در انسان به مراتب بیشتر از سایر گونهها است و نبوغ انسان در حل مسئله قابل مقایسه با سایر گونهها نیست. در واقع صفاتی که انسان را از پریماتها جدا میکند همان صفاتی هستند که انسان در میان همنوعانش به دنبال آن میگردد و از طریق انتخاب جنسی موجب گسترش بیش از پیش این صفات میشود.
اما این پایان کار انتخاب جنسی در شکل دهی به گونهی انسان نیست. در حالی که با قطعیت میتوان گفت پرداختن به موسیقی هیچ مزیتی برای بقای انسان ندارد و انتخاب طبیعی نمیتواند عامل گسترش موسیقی در بین انسانها باشد. دانشمندان روانشناسی تکاملگرا “موسیقی” در انسان را معادل آواز پرندگان میدانند. تولید صدا برای جلب جنس مخالف در بسیاری از گونهها از جمله پرندگان، والها و پریماتها مشاهده شده است. چه اشکال ابتدایی و چه اشکال پیشرفتهی موسیقی دقیقاً تظاهر به هر صفتی است که ما را به سلامت یک فرد میرساند. هماهنگی در عملکرد عصب و عضله، قوهی احساس و ادراک سالم، توانایی ترکیب زیر واحدها و ساختن یک واحد بزرگتر، همه و همه نشاندهندهی سلامت اجرا کنندهی موسیقی است و به عنوان ابزاری برای نشان دادن سلامت کامل جسمی و ذهنی به جنس مخالف استفاده می شود. بدین ترتیب قابلیتهای مرتبط با اصوات در طول تکامل بواسطه انتخاب جنسی حفظ و گسترده شده اند. طبیعتاً سایر فرآیندهای مرتبط با شکل گیری هنر نیز در گسترش انواع فرمهای موسیقی دخیل بوده اند.
منبع: مجله ی تازه های علوم اعصاب