اگر از علاقمندان به تاریخ انبیا باشید، قطعاً داستان اصحاب کهف را شنیدهاید که برای مدت حدود سیصد سال در غاری به خواب فرورفتند و هنگامیکه از این خواب برخاستند، گمان میکردند که فقط در حد یک ساعت خوابیدهاند. اما دنیای اطراف را بسیار دگرگون و عجیب و غریب یافتند و متوجه شدند که برای سیصدسال در خواب بودهاند. یا در فیلم “بینستارهای” (interstellar) یکی از تأثیرگذارترین لحظات هنگامی بود که کوپر، شخصیت اول فیلم، ویدئوهای ارسال شده از جانب پسرش را تماشا میکرد و درحالیکه زمان برای او فقط در حد چند ثانیه سپری شده بود، پسر او از کودک خردسال به مرد میانسالی تبدیل شده بود. بحث نسبیت زمان و یا یخ زدن زمان همواره از موضوعات جالب برای نگارش کتابها، فیلمها و انیمیشنها بوده است، با این حال معمولاً بهعنوان پدیدهای که کسی وقوع آن را در جهان واقعی محتمل نمیداند، به حساب میآید و آن را به همان دنیای کتابها، داستانها و افسانهها متعلق میدانند، اما شاید کمتر کسی بداند که تاریخ علوم اعصاب دربردارندهی داستانی مشابهی اصحاب کهف است که در دنیای واقعی صد سال اخیر ما رخ داده است و به دست دکتر الیور ساکس، به تعبیر نیویورک تایمز “ملکالشعرای پزشکی”، ثبت و جاودانه شده است!
الیور ساکس، نورولوژیست معروف انگلیسی و استاد دانشگاه کلمبیا، در سال 1933 متولد شد و در سال 1966 در بیمارستان بث آبراهام در نیویورک به عنوان نورولوژیست مشغول به کار شد و در آنجا با گروه عظیمی از بیمارانی مواجه شد که برای دهههای متوالی زمان برای آنها یخ زده بود، گویی که چهل سال است در خوابی عمیق فرو رفته باشند! این بیماران بازماندگان اپیدمی بزرگ “انسفالیت لتارجیکا” بعد از جنگ جهانی اول بودند. گفته میشود که بر اثر پاندمیهای آنفولانزا و یا عفونتهای استرپتوکوکی، اپیدمی این انسفالیت در دههی 1920 رخ داد. این بیماری به “بیماری خواب” شهرت یافت. برای مبتلایان به این بیماری زمان یخ زده بود، یعنی متوجهی گذر زمان نمیشدند و به طور ناگهانی مثلاً هنگام خوردن غذا به خواب میرفتند و برای سالیان متمادی دچار رفتار عجیب و غریب بودند و از ضعف عمومی و فلج چشمها رنج میبردند. جهان برای چنین بیمارانی تیره و تار بود، تا اینکه سه سال پس از ورود به این بیمارستان، دکتر ساکس موفق شد درمان موفقیتآمیزی را روی این بیماران امتحان کند. او متوجه شد که با استفاده از داروی “لوودوپا” این بیماران از خواب عمیقی که برای دهههاست درون آن فرورفتهاند، بیدار میشوند و تا حدود زیادی به زندگی عادی باز می گردند. معجزهای که دکتر ساکس برای این بیماران انجام داد، کمتر از دم مسیحایی نبود که مردگان را زنده میکرد!
نهایتاً الیور ساکس، تجارب خود در برخورد با این بیماران، داستان زندگی آنها، چگونگی درمان آنها و بازگشت آنها به زندگی را در سال 1973 در شاهکار خود تحت عنوان “بیداریها” (Awakenings) جمعآوری و منتشر کرد. دیری نگذشت که این اثر به یک کتاب پرفروش و تأثیرگذار تبدیل شد و چندین جایزهی ادبی را دریافت کرد و دستمایهی ساخت چند فیلم سینمایی مثل ” A kind of Alaska” اثر هارولد پینتر در سال 1982 و مستند تلویزیونی “اکتشاف” شد. اما شاید کمتر کسی بداند که فیلم بیداری با بازی رابرت دنیرو و رابین ویلیامز در سال 1990، که نامزد دریافت جایزهی اسکار آن سال بود، نیز تحت تأثیر همین کتاب تهیه شده است. “تجارب خارقالعادهای که بشر تا به حال داشته است، فقط محدود به سفر به اعماق آمازون یا سفر به ماه نیست! بلکه میتواند از درون سر آدمی هم به وجود بیاید. شما همین خواب طولانی و سپس بیدار شدن در دنیایی که کاملاً بیگانه است را بنگرید! میتوان گفت که با مطالعهی این کتاب ما با مردهها زندگی می کنیم و سپس در داستان زنده شدنشان با آنها شریک میشویم. این کتاب ارائهی خاص و عجیبی درباره نکات کلینیکی و بیماری داده است [به نظر نمیرسید که یک سری شرح حال پزشکی بتواند تا این میزان جذاب باشد!]. نویسنده طوری با نبوغ خود با لطافت خاصی مسائل کلینیکی را با فلسفه و ادبیات درآمیخته است که به جرأت میتوان گفت که با بیداری ما هم بیدار میشویم!” این پارهای از جملات منتقدین نسبت به شاهکار ساکس بود. گفتنی است که الیور ساکس که تجارب موفقی در نوشتن کتبی همچون “خودآگاهی به سان یک رود”، “در حرکت”، “توهمات”، “موزیکوفیلی” دارد، کماکان از نویسندگی دست نکشیده است و قرار است به زودی مجموعه مقالاتی از او چاپ شود. شاید به راستی تعبیر “ملکالشعرای پزشکی” برازندهی این نورولوژیست باشد.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 8، زمستان 1397