نوروحقوق حوزهای بینرشتهای است که جدیدترین کشفیات علوم اعصاب را از لحاظ قانونی و استاندارد مورد بررسی قرار میدهد. رشتههایی مانند فلسفه و علوم شناختی در کنار حقوق کشفیات جدید علوم اعصاب را به چالش میکشند. یکی از سؤالبرانگیزترین مسائل علوم اعصاب استفاده از ایمپلنتهای مغزی برای درمان بیماریهایی همچون پارکینسون، افسردگی و اختلال وسواس میباشد. در این مطلب به بررسی این تکنولوژی و چالشهای آن میپردازیم:
الکترودهایی که میتوانند الکتریسیته را در داخل جمجمه انتقال دهند، پرسشهایی را دربارهی میزان اختیار و مسئولیتهای شخصی برمیانگیزانند.
آقای B، موسیقی را دوست دارد، به جزء در مواقعی که ایمپلنت او خاموش شود. آقای X به پزشکان خود خیره میشود و ناگهان دچار توهم شده و آنان را شبیه سرآشپزهای ایتالیایی میبیند.
ارتباط بین این دو
هر دو آقای B و آقای X، سیستم تحریک مغزی عمیق (DBS) در مغزشان تعبیه شده است. DBS یک سیستم ایمپلنت است که ایمپالسهای الکتریکی را برای تغییر فعالیت عصبی به نقاط خاصی از مغز میفرستد. ایمپلنتهای مغزی به منظور درمان نارسایی عصبی به کار گرفته میشوند؛ اما مواردی مانند این دو مثال نشان میدهد که ممکن است این ابزارها به شیوههای ناخواستهای بر روی درک فرد از جهان و حتی رفتارش تأثیر بگذارند. آقای B به منظور درمان اختلال شدید وسواس فکری خودش از این سیستم استفاده کرده بود. او قبلاً هیچ علاقهای به موسیقی نداشت، تا اینکه تحت تأثیر DBS، موسیقی تبدیل به اولویت زندگی او شد و در این زمینه کارهای جالبی برای “جانی کش” (خواننده و از تأثیرگذارترین موسیقیدانان قرن بیستم) انجام داد. اما همینکه دستگاه خاموش میشد؛ این اولویت (علاقه به موسیقی) او نیز ناپدید میشد. آقای X یک بیمار صرعی بود، که DBS را به عنوان بخشی از تحقیقات درمانی برای تعیین منشأ اصلی تشنج خود دریافت کرده بود. در طول DBS، او دچار توهم شده و پیش از اینکه تحریک به پایان برسد، در نظر او پزشکان به سرآشپزهایی با پیشبند تبدیل شده و سپس از صحنه محو شده بودند. در هر دوی این موارد، تحریک عمقی مغز به وضوح باعث تغییر ادراک شده است و این مجموعهای از سؤالات پیچیده را به میان میکشد. هر اندازه که استفاده از اینگونه فناوریهای پیشرفته بیشتر میشود، رفتار افراد دارای DBS و سایر انواع ایمپلنتهای مغزی، ممکن است بیشتر دیدگاههای اجتماعی را در مورد مسئولیت این افراد به چالش بکشد. وکلا، فیلسوفان و اخلاقگرایان برای تعریف شرایطی تلاش میکنند که تحت آن افراد باید به صورت قانونی و اخلاقی مسئول اقدامات خود باشند. به این ترتیب مغزْ کلیدی برای قضاوت، خودمختاری و مسئولیت است.
اما اگر فردی تحتتأثیر ایمپلنت مغز خود عمل کند، چگونه میزان مسئولیتپذیری او تعیین میشود؟
اگر اشتباهی رخ دهد، مقصر کیست؟
تصور کنید که روزی خانم Q ناگهان در حین رانندگی تصمیم میگیرد به سمت یک ایستگاه شلوغ اتوبوس بپیچد. در نتیجه، او چندین نفر را مجروح کرده و به ایستگاه اتوبوس آسیب میرساند. در جریان تحقیقات، پلیس متوجه میشود که خانم Q دارای ایمپلنت مغزی برای درمان بیماری پارکینسون است. این ایمپلنت درست در زمان تصمیمگیری دچار نقص فنی شده بود. علاوه بر این، خانم Q ادعا میکند که هنگام انحراف او به چپ، هیچ ایستگاه اتوبوسی در آنجا وجود نداشت!
همانطورکه تکنولوژی تحریک مغز پیشرفت میکند، یک مورد فرضی، مانند خانم Q، پرسشهایی در مورد مسئولیتهای اخلاقی و قانونی مطرح میکند. آیا خانم Q مسئول اقدامات خودش است؟ آیا میتوانیم دستگاه را مقصر بدانیم؟ پس مهندسانی که آن را طراحی کردهاند و یا شرکتی که آن را تولید کرده است، چه؟
از لحاظ تاریخی، مسئولیت اخلاقی و حقوقی تا حد زیادی بر شخصیت خودمختار متمرکز شده است. به این معنا که افراد توانایی تمایز خوب و بد را دارند و بر اساس خواستهها و برنامههای خودشان عمل میکنند؛ بدون دخالت یا تحریف نیروهای خارجی. با این حال، با پیشرفتهای تکنولوژیکی مدرن، بسیاری از دستها ممکن است در اعمال این ایمپلنتهای مغز دخیل باشند، از جمله برنامههای هوش مصنوعی که بهطور مستقیم بر مغز تأثیر میگذارند. این عوامل تأثیرگذار بیرونی، این پرسش را مطرح میکنند که افراد دارای ایمپلنت تا چه درجهای میتوانند رفتار و اعمال خود را کنترل کنند. اگر ایمپلنت مغز بر تصمیمات و رفتارهای شخص تأثیر میگذارد، آیا خودمختاری فرد را نیز تضعیف میکند؟ اگر خودمختاری فرد تضعیف شود؛ آیا میتوانیم مسئولیت را به فرد نسبت دهیم؟ زمانی که علم و فناوری آن مفروضات طولانیمدت را به چالش میکشند، جامعه باید به بحث در مورد آنچه اتفاق میافتد بپردازد. تفاوتهای قانونی مختلفی در مورد مسئولیتها، مانند مسئولیت سببی و مسئولیت تعهدی، وجود دارد. با استفاده از این تمایز میتوان گفت که ایمپلنت مسئول سببی است. اما خانم Q هنوز در قبال فعالیتهایش مسئولیت تعهدی دارد. شخص ممکن است وسوسه شود که این مسئولیت را به این شکل تفسیر نماید؛ به خصوص اگر او از قبل خطر عوارض جانبی ایمپلنت مغز را میدانسته است. شاید خانم Q همچنان مسئولیت اصلی را برعهده دارد، اما تأثیر ایمپلنت باید تا حدودی از مجازات او بکاهد. این درجهبندیها حائز اهمیت هستند که باید در نظر گرفته شوند. زیرا وقتی که ما، به عنوان یک جامعه، مسئولیت را تقسیم میکنیم، ممکن است بیماران را مجبور به انتخاب بین مسئولیت کیفری بالقوه و درمان یک بیماری مغزی ناتوانکننده کنیم.
آیا جراح نیز مقصر است؟ آیا تولیدکنندهی دستگاه هیچ مسئولیتی بر عهده دارد؟
همچنین مسائلی در مورد مسئولیت محصول برای شرکتها، مسائل مربوط به مسئولیت حرفهای برای محققان و توسعهدهندگان فناوری و همچنین سوءاستفادههای پزشکی برای متخصصین بهداشتی که دستگاه را نصب و برنامهریزی میکنند، مطرح میشود. حتی اگر بازیگران مختلفی این مسئولیت را به اشتراک بگذارند، هنوز هم این سؤال در مورد چگونگی توزیع مسئولیت در میان بازیگران متعدد باقی میماند.
اضافه کردن یک لایهی اضافی، احتمالاً یکی از روشهای سوءاستفادهی مخرب از این ایمپلنت توسط مجرمان باشد. ایمپلنتهای جدید ممکن است دارای اتصال بیسیم باشند. هکرها میتوانند به این ایمپلنتها حمله کنند تا از خانم Q برای اهداف خود (احتمالاً ناسازگار) استفاده کنند، و چالشهای بیشتری را به سؤالات مربوط به مسئولیت میافزایند. پمپهای انسولین و دفیبریلاتور قلبیِ قابل کاشت، در حال حاضر در زندگی واقعی هک شدهاند. درحالیکه هیچ گزارشی از سوءاستفادهی مخرب از ایمپلنتهای مغزی وجود ندارد؛ پذیرش در حال افزایش آنها، فرصت بیشتری برای افرادی با تکنولوژیِ باهوش فراهم میکند تا به طور بالقوه از این تکنولوژی برای شر استفاده کنند. با توجه به اینکه ایمپلنت مغز میتواند بر روی مفاهیم اخلاقی و حقوقی مسئولیت تأثیر بگذارد، وقت آن است که بپرسیم چرا، چگونه و چهزمانی باید گناه یک رفتار اشتباه را به گردن مداخلات مغزی انداخت. فناوریهای جدید اغلب نیاز به تعدیل یا گسترش روشهای قانونی موجود دارند. به عنوان مثال فناوری کمک به باروری جامعه را به بازتعریف آنچه از آن به عنوان “والدین” یاد میشود، وادار میکند. ممکن است به زودی در جلسات دادگاه بشنویم: “این تقصیر من نیست. ایمپلنت مغز من باعث شد من این کار را انجام بدهم”.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 6، تابستان 1397