این تیتر بیشتر یاد آور کتاب اریک کندل برندهی جایزه نوبل ۲۰۰۰ است. کسی که به پاس تلاشهایش برای یافتن مکانیسمهای سلولی و مولکولی حافظه آن را دریافت کرد. اما این پایان راه او نبود. در سلسله مطالبی که به مناسبت روز جهانی آلزایمر قرار خواهیم داد به بخشی از تلاشهای او نیز اشاره خواهیم کرد.
چرا حافظه؟!
یادگیری و حافظه دو قابلیت شگفتانگیز ذهن ما هستند. یادگیری فرایندی است که به موجب آن دانش جدیدی در مورد جهان به دست میآوریم و حافظه فرایندی است که به موجب آن، دانش آموختهشده را با گذشت زمان حفظ میکنیم. بیشتر دانش ما در مورد جهان و بیشتر مهارتهای ما ذاتی نیستند بلکه آموخته و در طول زندگی کسب شدهاند. در نتیجه، همهی آنچه که آموختهایم و آنچه که به یاد میآوریم، تعیین میکنند که چه کسی هستیم.
حافظه بخشی از عملکردهای مغز است، از ادراک گرفته تا عمل. مغز ما خاطرات را ایجاد میکند، ذخیره میکند و آنها را بازیابی میکند و دائما از آنها برای احساس جهان استفاده میکند. ما برای تفکر، یادگیری، تصمیمگیری و تعامل با دیگران به حافظه وابسته هستیم. وقتی حافظه مختل شود، این قابلیتهای ذهنیِ اساسی خود را نیز از دست میدهیم. بنابراین، حافظه مانند سنجاقی است که وجوه زندگی ذهنی ما را در کنار هم نگه میدارد. بدون نیرویی که آنها را با هم متحد کند، آگاهی ما به همان سرعت ثانیههای ساعت فرو میریزد.
پس بیخود نیست که اینقدر نگران دوام قابلیت مورد اطمینان حافظهی خود هستیم.
ما میدانیم که بیماریهایی مانند افسردگی و اسکیزوفرنی با اختلالات حافظه همراه هستند، اما خود از دست دادن حافظه چیست؟ آیا با افزایش سن، از دست دادن حافظه اجتنابناپذیر میشود؟ آیا کاهش حافظهی وابسته به سن با بیماری آلزایمر و سایر اختلالات تاثیرگذار بر حافظه متفاوت است؟
حافظه یک عملکرد ذهنی پیچیده است؛ در واقع ، آنقدر پیچیده است که دانشمندان در ابتدا این سؤال را مطرح کردند که آیا حتی امکان ذخیره حافظه در منطقهی خاصی از مغز وجود دارد؟ خیلیها فکر میکردند اینطور نیست. با این حال، همانطور که در فصل 1 دیدیم، ویلدر پنفیلد جراح مغز و اعصاب کانادایی کشف حیرتانگیز خود را در دههی 1930 انجام داد. هنگامی که او قبل از عمل لوب گیجگاهی بیماران صرع خود را تحریک کرد، به نظر میرسید برخی از آنها خاطراتی را به یاد میآورند؛ خاطراتی مانند لالایی مادرشان یا یادآوری سگی که گربه را تعقیب کرده بود.
پنفیلد پیشتر نقشههای حسی و حرکتیِ عملکرد مغز را تشریح کرده بود، اما حافظه یک موضوع متفاوت و پیچیدهتر بود. او همراه با برندا میلنر یک روانشناس شناختیِ جوانِ فوق العاده با استعداد در میان کارمندان انستیتوی عصب شناسی مونترال، به بررسی لوب گیجگاهی به ویژه سطح داخلی (درونی) آن و نقش آن در حافظه پرداختند.
روزی پنلفیلد از ویلیام اسکویل جراح مغز و اعصاب که در نیو هاون کانکتیکات کار می کرد، تماسی تلفنی دریافت کرد مبنی بر اینکه اخیرا او روی مردی که از تشنج شدید رنج میبرده، یک عمل جراحی انجام داده است. آن مرد H.M بود، که به یکی از مهمترین بیماران تاریخ علوم اعصاب بدل شد.
ادامه دارد …
در بخش دوم به داستان H.M خواهیم پرداخت.