تاکنون، حتماً برای شما هم رخ داده است که هنگامی که در حال بازدید از یک گالری نقاشی هستید و یا حتی تعدادی کار هنری را از طریق اینترنت جستجو میکنید، به ناگاه چشمانتان میان تعداد زیادی نقاشی بر روی یک اثر میخکوب شود و برای دقایقی یا حتی ساعتها غرق در عمق آن اثر شوید و یا در میان هزاران آلبوم و تک آهنگ موسیقی، که هر ساله به بازار عرضه میشود، با تعداد معینی از آنها ارتباط برقرار میکنید و حس لذت مخصوص به خودش را هنگام گوش سپردن به آن قطعه تجربه میکنید.
این همان معجزهی هنر است، که از طریق یک سری دادهی حسی که به ما منتقل میسازد، اینگونه بر روان ما تأثیر میگذارد و شاید در ادامهی این تأثیر، در رفتار فرد نیز هویدا گردد. در طول قرون متمادی، انسان درصدد بر گشودن راز این تأثیرگذاری ژرف هنر بوده است و به فراخور زمان و با ابزارهای موجود در هر دورهی زمانی، بر این مهم متمرکز بوده است. در دوران باستان و شاید بهتر بگوییم تا پیش از انقلاب صنعتی و علمی، به دلیل تفکر غالب، که تفکری بیشتر غیرعلمی بود و یا حداقل در بیشتر موارد از متدولوژی کنونی علم پیروی نمیکرد، تفکرات انتزاعی مختلفی در باب هنر زاییده شد که هر کدام به نوبهی خود سعی بر حل این معما داشت. متفکرانی برای زیبایی، وجود خارجی قائل بودند و در مقابل تعدادی از متفکران زیبایی را صرفاً زاییدهی ذهن انسانی دانستهاند. برخی از متفکران نیز سنتز نموده و زیبایی را در اثر در هم آمیخته شدن دادههای حسی و کارکردهای ذهنی انسان دانستهاند.
در این میان با ظهور علوم جدید، سعی بر رمزگشایی از زیبایی و هنر از مجرای روشهای علمی آغاز گشت و علوم اعصاب با توجه به مرکزیت خود، دربارهی این پدیده وارد گود شد و رشتهای تحت عنوان «عصب زیباییشناسی» شکل گرفت. همانطور که میتوان حدس زد، هدف این رشته یافتن بنمایههای زیبایی و هنر در آثار مختلف هنری است و به دنبال ساز و کارهایی است که در مغز انسان شکل میگیرد تا یک فرد درک هنری داشته باشد. شاید بتوان عنوان نمود که عصب زیباییشناسی، درصدد فرمولیزه نمودن هنر و زیبایی است تا تقریری جهان شمول از آن ارائه دهد. برای نمونه از مطالعهای میتوان نام برد که در آن، از کودکان خواسته شده بود تا رنگی را که بیشتر ترجیح میدهند و زیباتر میدانند انتخاب نمایند. و نتیجه، جدای از تفاوتهای فرهنگی و جغرافیایی این کودکان، یکسان به نظر میآید؛ به این صورت که رنگ آبی و سبز در صدر انتخابهای کودکان قرار میگیرد و به این ترتیب به نوعی بر وجود پیشزمینهی زیباییشناختی یکسان در بین انسانها تأکید میورزد. بررسیهای صورت گرفته در این شاخه، مشابه اکثر زیررشتههای علوم اعصاب، بیشتر از طریق تصویربرداریهایی همانند fMRI انجام میشود که از دو جنبه حائز اهمیت است. یک جنبه مشخص نمودن مناطق مختلف مغز و سیستم عصبی است که در تجربهی هنری درگیر میشود و جنبهی دیگر شناسایی عناصری است که در آثار هنری موجود میباشد و هنگامی که به عنوان هنر عرضه میگردند تأثیرگذاری خود را نشان میدهند. خلق آثار هنری و پروسهای که در جریان آن صورت میگیرد نیز بسیار جالب توجه است؛ به صورتی که هنرمند با دریافتها و تفکراتی که در ذهن خود شکل میدهد، دست به خلق اثری می زند که دارای خصوصیات و مشخصات خاص خود است. دربارهی خصوصیاتی که یک اثر هنری را میتواند از آثار و دادههای حسی دیگر متمایز کند، دانشمندی به نام «راماچاندران»، که یکی از صاحبنظران حوزهی عصب زیباییشناسی است، پیشنهاداتی داده است که در قالب هشت قانون در این خصوص تجمیع میشود؛ که برای مثال اصل قرینگی یکی از آن موارد میباشد.
در مطالعات عصب زیباییشناسی، معمولاً آثار و تصاویر مختلفی به افراد مورد آزمایش نشان میدهند و از آنها در مورد اینکه آیا تصویر دیده شده زیبا است و یا خیر، سؤال پرسیده میشود و همزمان هم تصویر برداری fMRI از آنها انجام میشود. در این دست مطالعات، نقاط مختلفی در ارتباط با این حس شناسایی شدهاند که برای مثال میتوان از قشر اربیتوفرونتال، نام برد. بصورتی که زمانی که فرد مورد آزمایش تصویر را زیبا تلقی میکند این ناحیه دچار افزایش فعالیت میگردد و بالعکس، هنگامی که تصویر به چشم بیننده زیبا نمیآید فعالیت این ناحیه از مغز از سطح معمول کاهش مییابد. در تجربهی هنری، سیستم پاداش هم به نظر میآید که دخیل باشد و تعدادی از مطالعات، درگیری بخشهای سیستم پاداش را در این روند ثابت نمودهاند که این میتواند حس لذتی را که انسان پس از داشتن تجربهی هنری به دست میآورد توجیه نماید. در خصوص تجربیاتی همچون تجربهی زیباییشناختی، که تجربیاتی سوبژکتیو هستند، باید به این نکته توجه نمود که فاکتورهای متعددی در آن نقش ایفا میکنند. مشخصاً دربارهی تجربهی زیباییشناسی میتوان به عنصر فرهنگ اشاره نمود. برای مثال، یکی از حوزههای بسیار جذاب زیباییشناسی، حوزهی مد و پوشاک است. در زمینهی مد و پوشاک نکتهی قابل تأمل اینجاست که، مد خاصی که برای مثال در دهههای گذشته استفاده میشده است و بازار را در قبضهی خود گرفته بوده، اکنون گزاف نیست اگر بگوییم با هیچ اقبالی روبرو نیست و اگر شخصی از آن استفاده نماید به نوعی عجیب به نظر میرسد و این تأثیر فرهنگ و جامعهی روز را در خصوص این نوع تجربیات نشان میدهد. در کل، عصب زیباییشناسی به عنوان یک زیررشتهی نوین در عرصهی عصبشناسی، در سالیان اخیر بسیار مطرح شده است و به نظر میآید راهی بسیار طولانی برای کشف رازهای این حوزه از علم، باقی است. جهت حل این معمای بزرگ باید حرکتهای گروهی و میانرشتهای صورت پذیرد و تیمهایی شامل فلاسفه، جامعهشناسان، عصبشناسان و هنرمندان شکل گیرد.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 2، تابستان 1396