جایزهی آکادمی سلطنتی سوئد در علوم اقتصادی این بار به اقتصاددان رفتاری 72 ساله، ریچارد تیلر، استاد دانشگاه شیکاگو رسید. میتوان گفت که نوبل اقتصاد، برای چهارمین بار، از آنِ اقتصاددان رفتاری شد. قبل از تیلر، شیلر در سال 2013، دانیل کانمن در سال 2002 و هربرت سایمون در سال 1978 برندگان دیگر جایزهی نوبل در حوزهی اقتصاد رفتاری بودند.
اقتصاد نئوکلاسیک یکی از مهمترین جریانهای اقتصادی است که بر چند فرض اصلی تأکید میکند: انسانها موجوداتی کاملاً عقلانی هستند، ظرفیت نامحدودی برای پردازش اطلاعات دارند و همواره به دنبال بیشینه کردن سود خود هستند. در این تعریف، انسان اقتصادی به عنوان تمامیتی عقلایی در نظر گرفته میشود. این تعریف اولین بار توسط هربرت سایمون به چالش کشیده شد. از نظر سایمون تصویر ارائه شده توسط اقتصاددانان سنتی با نواقص جدی روبهرو بود. سایمون بر پردازش اطلاعات محدود در انسان تأکید و آن را با عنوان «عقلانیت محدود» به جامعهی علمی معرفی کرد.
سیر تغییر در این تعریف در دههی 1970 بار دیگر توسط دو روانشناس با نامهای دنیل کانمن و آموس تورسکی مجدداً مورد نقد و بررسی جدی قرار گرفت. کانمن به همراه همکار خود آموس معتقد بود که فرضها یا فرضیههایی که توسط اقتصاددان سنتی ارائه شدهاند، دارای نواقصی بنیادین هستند، به طوری که در این تعریف مفهوم عقلانیت به درستی تعریف نشده و به همین دلیل تصویر دقیقی از واقعیت بیرونی نیست. این دو روانشناس برجسته با تأکید بر ابعاد روانشناختی سعی کردند فاکتورهای مربوط به احساسات و اجتماع را در تحلیل فهم بازارها و عوامل اقتصادی به کار بگیرند. این دو به دلیل زحمات خود در تکمیل و تصحیح دیدگاههای اقتصادی برندهی جایزهی نوبل اقتصاد در سال 2002 شدند (متأسفانه در آن زمان تورسکی فوت شده بود و به این دلیل جایزهی نوبل به کانمن و ورنون اسمیت اعطا گردید). کانمن در تلاش برای ارتقاء دانش رفتاری از دانش روانشناسی بهرهی فراوان برد و بر خطاهای سیستماتیک تفکر اشاره کرد و سپس آنها را در جمعیتهای بسیاری مورد آزمایش قرار داد. او اعتقاد داشت از آنجا که این خطاها سیستماتیک هستند، بنابراین قابل پیشبینی نیز هستند.
بنابراین، اقتصاد رفتاری برای تکمیل و توسعهی اقتصاد متعارف پا به میان گذاشت. این رویکرد با تلفیق علوم روانشـــناسی، جــامعهشناسی، مردمشناسی و عــلوم اعصاب به منظـــور افـــزایش قــدرت پیشبینـــیپذیــری مــدلهای نئوکلاسیک و تبیین رفتارهایی که به طور کامل عقلانی نیستند، ارائه شد. این ظهور را میتوان به دلیل توجه بیشازحد اقتصاد متعارف به مسائلی دانست که در راستای سادهسازی رفتار صورت گرفته است. اقتصاد عصبپایه نیز یکی از جریانهای همتراز با اقتصاد رفتاری است که با بهرهگیری از علوم اعصاب سعی در یافتن مدلهای عصبشناختی تصمیمگیری به طور عام و تصمیمگیریهای اقتصادی به طور خاص دارد. تیلر نیز تلاشهای بینظیری در توسعهی رویکردهای رفتاری انجام داده است. به طوری که طبق گفتهی آکادمی سلطنتی سوئد، «تیلر فرضها یا فرضیههای واقعگرایانهی روانشناختی را در تحلیل تصمیمگیری اقتصادی لحاظ کرده است. او با بررسی عقلانیت محدود، ترجیحات اجتماعی و فقدان خودکنترلی نشان داده است که چگونه این ویژگیهای انسانی به شکلی نظاممند بر تصمیمات فردی و نتایج بازار اثر میگذارند». به طور دقیقتر دلایل اصلی که نوبل اقتصاد به تیلر تعلق گرفته، موارد ذیل است که در ادامه به آنها میپردازیم:
نظریهی حسابداری ذهنی:
این نظریه توضیح میدهد چگونه مردم تصمیمگیریهای مالی را با ایجاد حسابهای جداگانه در ذهنشان و با تمرکز بر اثر محدود هر تصمیم به طور جداگانه و نه اثر کلی آن، ساده میکنند. به عبارت دیگر افراد تمایل دارند که پولهای خود را با توجه به اینکه از چه منبعی به دست آوردهاند و یا قرار است پول خود را صرف چه کارهایی کنند، طبقه بندی نمایند. مثلاً حساب پسانداز، حساب خرج خانه، حساب مسافرت و … را از هم جدا میکنند. بر این اساس افراد داراییهای خود را به حسابهای غیرقابل انتقال و جداگانه تقسیم میکنند و درجات مختلفی از مطلوبیت را برای هر دسته از آنها تخصیص میدهند و به جای آنکه داراییها به طور پیوسته ارزیابی شوند، به صورت تک به تک مورد توجه قرار میگیرند. علاوهبراین، تیلر نشان داده است که چگونه گریز از زیان میتواند توضیح دهد که چرا مردم گزینهی مشخصی را هنگامی که به خودشان تعلق دارد و مالک آن هستند، بیشتر از زمانی که به آنها تعلق ندارد، بالاتر و بیشتر ارزشگذاری میکنند، پدیدهای که به آن اثر مالکیت میگویند. بنابراین تیلر جزء بنیانگذاران مالی رفتاری است که به محدودیتهای شناختی در بازارهای مالی پرداخته است.
ترجیحات اجتماعی:
تحقیقات نظری و تجربی تیلر در زمینهی عدالت تأثیرگذار بوده است. او نشان داده است که چگونه نگرانیهای منصفانهی مصرفکنندگان ممکن است شرکتها را از افزایش قیمت در دورههای تقاضای بالا باز دارد. بالا بردن قیمت با اشاره به تقاضای بالا میتواند یک استراتژی بسیار ضعیف باشد که اثرات بدی بر مصرفکننده میگذارد، درحالیکه بالا بردن قیمت با اشاره به افزایش هزینه استراتژی مناسبی خواهد بود.
فقدان خود-کنترلی:
«مدل برنامهریز- کوتاه نگر» یکی از مدلهایی است که برای تبیین مشکلات ناشی از خود-کنترلی همچون عدم پسانداز، مصرف سیگار، چاقی و …. توسط تیلر بسط یافته است. او که بسیاری از مشکلات ما را به دلیل وجود وسوسههایی میداند که قادر به کنترل آنها نیستیم، در یکی از مهمترین مطالعات خود با عنوان «فردا بیشتر پسانداز کن»، خود-کنترلی را هدف قرار داده و با تلنگری مؤثر میزان پسانداز بازنشستگی را افزایش داده است.
در مجموع میتوان گفت، دلیل اصلی که جایزهی نوبل به تیلر تعلق گرفته است، همان چیزی است که خودش فکر میکند: «احساس میکنم مهمترین جنبهی کار من به رسمیت شناختن این مسأله بود که عوامل اقتصادی “انسان” هستند».
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 3، پاییز 1396