امیرحسین کریمیپناه و دکتر مصطفی الماسی
(توجه: این مصاحبه در بهار 1399 انجام شده است)
نیاز به مراکز مراقبتی با افزایش جمعیت سالمند و آگاهی جامعه بیشتر از گذشته احساس می شود. خلاء کار تیمی در زمینهی خدمترسانی به افراد مبتلا به دمانس در کشور کاملاً احساس میشود. دکتر الماسی، متخصص مغز و اعصاب و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران در این مصاحبه از نگاه مغز و اعصاب چالشهای بیماران مبتلا به دمانس را شرح میدهند.
آقای دکتر چه اتفاقی میافتد که بیماران درباره پیری و مشکلات ناشی از آن احساس خطر کرده و به شما مراجعه میکنند؟
اگر منظورتان این است که چه کسانی به درمانگاه حافظه مراجعه میکنند و احساس میکنند نیاز به مراجعه به پزشک دارند، جملهی معروفی است که میگویند دمانس یا زوال مغز، بیماری اطرافیان فرد است تا بیماری خود فرد. یعنی چی؟ یعنی خود فرد نسبت به این نقص آگاهی ندارد؛ غیر از در درجات اولیهی دمانس و زوال مغز که فرد خودش متوجه است و همین باعث میشود کم حرفتر و افسرده شود و در جمعها شرکت نکند؛ از ترس اینکه مبادا خطا و اشتباهی بکند. بیماری از این مرحله که پیشرفت میکند، دیگر فرد خودش متوجهی نقصش نمیشود. در نتیجه اطرافیان متوجه میشوند و فرد را به درمانگاه اختلال حافظه میآورند و میگویند ما کمکم متوجه شدهایم که این فرد مشکل حافظه پیدا کرده است، مطلبی را دوباره تکرار میکند، در شناسایی اقوام دورتر یا همکاران قدیم مشکل دارد. در واقع اعضای خانواده هستند که نیاز به کمک پزشکی پیدا میکنند تا خود فرد.
جالب است که به دلیل فعالیتهای آگاهیبخش ارگانهایی مثل همین ستاد علوم شناختی، درصد قابل توجهی از بیماران ما که شاید یکسوم بیماران باشند، در مرحلهی خفیف خودشان مراجعه میکنند و میگویند آگاهند که عملکردشان افت کرده است. ما که بررسی میکنیم بعضی از آنها در دستهی MCI یا Mild Cognitive Impairment قرار میگیرند که در تستها مشخص میشود و برخی هم نه، تستهایشان سالم است و فقط خودشان از نقص عملکردشان شکایت دارند و در دستهی SCI یا Subjective Cognitive Impairment قرار میگیرند. درصد قابل توجهی از افرادی که الان مراجعه میکنند، در دستهی دوم قرار دارند. این به نظرم به خاطر آگاهیبخشیهای عمومی است که ارگانها دارند انجام میدهند. قدیمها احتمالاً این فراموشی را به حساب پیری میگذاشتند. ما میدانیم عملکرد حافظه و یادگیری (که کلمهی بهتری است) با افزایش سن بعد از سی سالگی افت میکند. اما این مسئله که به آن زوال مغز میگوییم، فراتر از این افت عملکرد بر اثر سن است.
چه نشانههایی وجود دارد که خود فرد متوجهش بشود و نتیجتاً بتواند خودش را غربالگری کند؟ چه زنگ خطرهایی وجود دارد؟
در خصوص مرحلهی اول که به آن SCI میگویند، در طی زمان دیده شده است که در این مرحله فقط بیمار نگرانی مشکلش را دارد و وقتی تست میگیریم هیچ مشکلی در تست آنها نیست. اما این بیماران را طی پنج تا شش سال پس از آن پیگیری کردند و دیدند حدود یکسوم آنها به بیماری آلزایمر مبتلا میشوند. همینهایی که فقط نگرانی داشتند و خودشان متوجه اختلال در کارهای روزمرهشان شدهاند، اما وقتی تست ازشان میگیریم میبینم که مشکلی ندارند. در واقع تست ما حساسیت لازم برای تشخیص و جدا کردن این افراد را از افراد سالم ندارد. چون هیچ تستی به هر حال 100درصد نخواهد بود. در واقع خود اینها متوجهی افت عملکردشان میشوند. عرض میکنم نه همهی این افراد، بلکه یکسوم آنها بعداً مبتلا به آلزایمر میشوند. جالب است که طی سالهای اخیر مطالعه روی SCI و SCD ترند شده و پرسشگرهای زیادی پرسشنامههای خوبی در آوردهاند، برای اینکه با آن بتوانند نمره بدهند. یکی از معروفترین آنها که شامل 7 سؤال است شامل اینهاست:
1) آیا شما احساس میکنید که زندگی روزمرهی شما به خاطر افت حافظه، مشکلتر شده است؟
2) آیا احساس میکنید که نمیتوانید مکالمه را دنبال کنید؟
3) آیا به خاطر اختلال حافظه متوجه شدهاید که موقع حرف زدن کلمه کم بیاورید؟
4) آیا حین رانندگی و راه رفتن پیش آمده که در محلههای آشنا گم شوید؟
5) آیا شما در یافتن راههای آشنا مثلاً یافتن سوپرمارکت دچار مشکل شدهاید؟
6) آیا شما در شناسایی چهرهی افراد آشنا مشکل دارید؟
7) آیا شما در یادآوری مناسبات اجتماعی مشکل دارید؟
این یکی از تستها بود. یک تست 24 سؤالی دیگر نیز وجود دارد که افرادی را که نگرانی فراموشی دارند، غربالگری میکند. در حال حاضر ما روش پیشگیریکنندهی قطعی برای پیشگیری از بیماریهای نورودژنراتیو مثل آلزایمر نداریم. من همیشه یک مثالی برای مریضها میزنم: آیا در حال حاضر حتی اگر ما روشی داشته باشیم که به طور قطع بتوانیم بگوییم در فلان تاریخ زلزله میآید، آیا میتوانیم جلوی زلزله را بگیریم؟ نه. ولی چه کار میکنیم؟ ساختمانها را مقاومسازی میکنیم تا در مقابل زلزله آسیب کمتری ببینند. در مورد آلزایمر هم همین است. ما نمیتوانیم جلوی بیماریهای نورودژنراتیو را بگیریم، ولی میتوانیم ذخیرهی شناختیمان را قوی کنیم تا اگر زمانی بیماری ایجاد شد و باعث شد ساختمان شناختی ما آسیب ببیند، ما از این ذخیرهها خرج کنیم و زمان بیشتری را امن بمانیم. آخرش اتفاق خواهد افتاد، اما دیرتر و البته زندگی با کیفیتتری را خواهیم داشت. ما بیمارانی را داریم که تحصیلات دانشگاهی بالا و مناسبات اجتماعی زیادی داشتهاند و اینها با اینکه مثلاً تصویربرداری عصبی را که میبینیم، متوجه میشویم آتروفی قابل توجهی دارند، ولی در تست نمرهی خیلی بهتری از آن میگیرند. چون اینها دارند از آن ذخیرهی شناختی خرج میکنند.
در مورد انواع دمانس برایمان میگویید؟
همانطور که میدانید ما انواع دمانس داریم که اینجا ما بیشتر منظورمان دمانسهای دژنراتیو است. دمانسهایی که به دلیل بیماریهای التهابی یا عفونی و غیره به وجود میآید، زیر ده درصد موارد را شامل میشود و روشهای درمانی خاص خودش را دارد. اما ما میخواهیم راجع به دمانسهای دژنراتیو مثل بیماری آلزایمر و انواع شبیه آن صحبت کنیم. پروسهی دژنراتیو، روندی است که به دلیل تغییر پروتئینها و رسوب آنها که نوروتوکسیک میشوند، سلولها کمکم میمیرند و باید جلوی این دژنره شدن را گرفت. در حال حاضر برای جلوگیری از پروسهی دژنره شدن پروژههای زیادی با بودجههای کلان در حال انجام است که تا به حال اکثریتشان به جزء دو سه دارو که وارد فاز سه شدهاند، بقیه شکست خوردهاند. اکثرشان هم آنتیبادی مونوکلونالاند که بر علیه پروتئین تغییریافتهاند.
اما درمانهای دارویی مختصری وجود دارد. یک عده از این داروها با پاتوفیزیولوژی بیماری مرتبطند. در آلزایمر به دلیل آسیب نورونهای کولینرژیک، تون کولینرژیک از بین میرود و ما داروهای کولینرژیک و مهارکنندهی کولین استراز میدهیم که استیل کولین ما را بالا میبرد و در مراحل اولیه تأثیرات اثباتشده ولی خفیفی دارد. میتوانیم از دارویی مثل ممانتین که آنتاگونیست گلوتامات است، استفاده کنیم. گلوتامات یک نوروترانسمیتر تحریکی است و همین باعث افزایش نوروتوکسیسیتی میشود. این هم اثرات اثباتشدهای دارد. از داروهای دوپامینرژیک هم به میزان کم برای کنترل حرکتشان میتوان استفاده کرد یا برای دمانس فرونتوتمپورال میتوان از داروهای ضد افسردگی استفاده کرد که میزان سروتونین را زیاد میکند. دستهی دوم داروها علامتدرمانی میکند. اکثر بیماران از اضطراب، افسردگی، توهم و بیقراری رنج میبرند.
کنترل این علائم هم بسیار اهمیت دارد و نمیتوان نادیدهشان گرفت. اقدامات غیردارویی نیز داریم که در واقع توانبخشی محسوب میشوند. توانبخشی شناختی هم علم بسیار نوپایی در سراسر جهان است. در کشور ما هم مثل همین مرکز مغزوشناخت در این زمینه کار میکنند.
اگر نهادها، سازمانها یا استارتاپها بخواهند در این زمینه کار بکنند، چه چالشهایی هست که میتوانند به آن بپردازند؟
من فکر میکنم با پیری جمعیت که به شکلی غیرقابل اجتنابی با آن روبهرو خواهیم شد، نیاز ما به مراکزی که بخواهند سرویسهای مراقبتی ارائه بدهند، بیشتر میشود. از یک سمت جامعه پیر شده و از سمت دیگر آگاهی بیشتر شده در نتیجه این نیاز بیشتر شده است. خوشبختانه با پروژهی MCI که خانم دکتر مریم نوروزیان سال گذشته انجام دادند، تعداد زیادی از همکاران ما در رشتههای مرتبط با این مسئله آموزش دیدند و همین باعث شد مراکز مختلف در اقصی نقاط کشور ایجاد بشود. چون این نیاز در آینده بیشتر خواهد شد، اگر افراد خوشفکر دربارهی این موضوع کار کنند، خیلی عالی خواهد بود. ستاد علوم شناختی استقبال خوبی از استارتاپها و افرادی میکند که میخواهند در زمینهی ساخت تستهای تشخیصی کار کنند. یک کار ساده تولید یک روش غربالگری است که self-screening باشد و خود فرد بتواند آن را انجام دهد و بعد میتوان اپلیکیشنهایی را درست کرد تا افراد را برای تقویت ذخیرهی شناختی آماده کنند. البته الان هم اپهای خوبی وجود دارند، منتها به زبان انگلیسی است.
مسئلهی دیگر این است که اکثر این افراد نیاز به مراقبت دارند. مراقبت از جنبهی فیزیکی بیمار (نگهداری، نظافت، تغذیه، مراجعه به پزشک و…) نیاز است و همین استارتاپهای خدمات پزشکی در منزل اگر جامعتر شوند کمک زیادی خواهند کرد. نیاز به جابهجایی، انجام و پیگیری آزمایشها و… از جمله نیازهایشان است. جنبهی دیگر حمایتهای روحی و روانی خود این افراد و خانوادههایشان است. در همه جای دنیا برای بیماریهای مزمن که جنبههای متعددی (فردی، خانوادگی، اجتماعی و اقتصادی) دارند، تیمی تشکیل میشود که شامل مددکار اجتماعی، فیزیوتراپ، گفتاردرمانگر و… است که ما خلاء این تیم را در کشور احساس میکنیم.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 13، بهار 1399